صحنه... علیرضا آذر
لبخند مرا بس بود آغوش لهم می کرد
آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم می کرد
آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود
در سیر مرا کشتن این پرده اول بود
هرکس غم خود را داشت هر کس سر کارش ماند
من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند
یا کنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست
دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست
ای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کو
دریاچه ی آرامم کوه هیجانم کو
بر آینه ی خانه جای کف دستم نیست
آن پنجره ای را که با توپ شکستم نیست
پشتم به پدر گرم و دنیا خود مادر بود
تنها خطر ممکن اطراف سماور بود
از معرکه ها دور و در مهلکه ها ایمن
یک ذهن هزار آیا از چیستی آبستن
یک هستی سردستی در بود و عدم بودم
گور پدر دنیا مشغول خودم بودم
هر طور دلم میخواست آینده جلو می رفت
هر شعبده ای دستش رو میشد و لو می رفت
صد مرتبه می کشتند یک بار نمی مردم
حالم که به هم میریخت جز حرص نمی خوردم....
(ادامه مطلب)
----
دانلود دکلمه ی شعر صحنه با صدای علیرضا آذر
برچسبها: